رمان تک پارتی عشق ابدی
*وی در حالی که آهنگ یارجنگی را گوش میدهد وارد پنل مدیریت میشود و به گرد و خاک پنل یک سلام و علیک میگوید*
سلووووووووووووم
یار جنگی من شلوار پلنگییییییییی منننننننننننننن
گررررررررربههههههههههه جننگگگگگیییییی
هعی صبر کن گربه جنگی کجا بود الان به گربه ها یه پخ بکنی باید تو هوا پیش کرکس ها نگاه کنید😐😐😐
والا 😂
اینم رمان تک پارتے با هنرمندی شیپ
مریکتتتتتتتتتتتتتتتتتت👏👏👏
*وی دست از سر تیتراژ فیل.. چیز رمان برمیدارد و میکروفن میرکت شکل را در دست میگیرد و میگوید*
بریم سراغ ادامه مطلب و فراتر از آنننننننن
_پرنسس اما...
-پیشی گفتم که امشب بچه ها میخوان بیان پیشم نمیتونم ببینمت
_پس..
کت نوار کمی خودش را جلو میکشد رو به مرینت میگوید
_پس منم امشب یهویی وارد میشم که دوستات حقیقت رو بفهمن تا کی میخوای مخفی نگه داری مثل مخفی نگه داشتن هویتت که آخرش من هم فهمیدم
-نههههههههههههههههه
_ارهههههه امشب به همه میگی
-نمیگم
_خب خودم میگم
کت نوار قصد بلند شدن از صندلی را کرد که مرینت سریع عکس العمل نشان داد و بازوی کت نوار را گرفت و گفت:خب بهش فکر میکنم و به آلیا میگم
کت دستانش را به هم میزند و میگوید:خب قابل قبوله
مرینت گونه کت نوار را بوسه میزند و میگوید:فقط تو قبول داشته باش همین و بس...
کت نوار چونه مرینت را میگرید و بوسه ی کوتاهی به لب او میزند :قربونت پرنسس
مرینت:خب حالا تو جرعت کن بپرس وسط جمع دخترونه ببین چطوری دمار از روزگارت در میارن و بعدشم انقدر رو مخت راه میرن و از راه بدرت میکنن و بعدشم بابام از این
کت:باشه باشه تا حالا حجم این همه تهدید رو فرانسه بر علیه روسیه نکرده بود کا الان دارم کامل میبینم
مرینت خنده ای میکند و کت نوار هم پای او میخندد
مرینت محو لبخند معشوقه اش میشود و گونه کت نوار را بوس میکند :خب حالا برو دیگه الان پلگ غر غرو میادو تیکی هم رو اعصاب من راه میره
کت:از دست اینا😐...خدانگهدار بانوی من
مرینت:خداحافظ پیشی
***
آلیا دادی میکشد:چیییییییییییییییییییییییییییییی؟....تو این همه با کت نوار بودی و الان بهم میگی و تازه جالبش اینجاست که هویت اش هم میدونی خب بگو ببینم کیه؟
مرینت روی صندلی کنار کامپیوتر اش نشست و گفت:نچ نمیگم این یه راز باید بین منو خودش بمونه
آلیا:واقعا که خودم میرم یک روز جوری از زیر زبونش حرف میکشم بیرون که نمیفهمه از کجا خورده
مرینت نفس پر حرصی میکشد
***
___ سال بعد___
_باشه باشه مراقب خودم هستم
-...
_نترس چیزی نمیشه
-...
_قربونت عزیزم ...خدانگهدار
آدرین مکالمه رو پایان میدهدو میگوید :عجب این آلیا خبرنگاریه🙄
پلگ تیکه ای از کمببر را میخورد و میگوید:خب حق هم داره برین تو پاریس جار بزنید بگین دیگه بعدش هم یک عروسی مشتی میگیرید و نی نی های خوشگل و کیوت به دنیا میارید و نوه دار میشید و ...
آدرین حرف پلگ را قطع کرد و گفت:پلگ اخه تو سن ۲۰ سالگی بدون زن چطوری میتونم بچه دار بشم
پلگ نگاه مسخره ای به آدرین کرد و گفت:برو پیش یک پسر و بگو من عاشقتم و بعد کار ها به جای باریک میکشه و فرداش میفهمی بارداری و یک بچه به دنیا میاری به همین راحتی(اذهان بر ذهن منحرف😐)
آدرین:کی تو انقدر فهم و شعورت پایین اومده الذینَ ولذینَ روز به روز بدتر از اینهَ
پلگ:حاج آقا آدرین اگراست وارد میشود(😂😂😂)
آدرین:هرهرهرشب تو خیارشور خوابیدی واااااااایییییییییی زود باش باید بریم خاستگاری دید شد😬😬😬
پلگ:ای بابا داشتم پنیر ام رو میخوردم بزن بریم که ژن پنیر خوردنم افتاد
آدرین :بریم...قائم شو
***
همه دوستان مرینت وارد پارک شدن و کادو هایی که برای جشن تولد مرینت آماده کرده بودن رو روی میز میزارند و به طرف صندلی ها میروند
مرینت به اطراف نگاه میکند و میگوید:آلیا نکنه آدرین نیاد واییییی نیمتونم به نبودنش عادت کنم(اخی)
با پارک کردن ماشینی کنار در پارک نگاه مرینت به ان طرف جلب میشود و با دیدن ادرین بدو بدو به طرفش رفت و پرید بغل آدرین
مرینت:واااااییییییییی اومدی
آدرین:آره اومدم
بعد آدرین گونه مرینت را بوس میکند و به طرف بقیه میروند
***
آدرین:اهم اهم
همه به او نگاه میکنند و آدرین صدایش را صاف میکند و میگوید:من امشب میخوام یه هدیه بی نظیر به مرینت بدم
کلویی:آره فقط واسه اون بگیر و برای من چیزی نگیر
آدرین چشم غره ای نصیب کلویی میکند ...دوباره ادرین از جیبش یک جعبه کوچک که رنگ قرمزی داشت بیرون میاورد و جلوی مرینت زانو میزند و میگوید:مرینت دوپن چنگ با من جذاب و خوشتیپ ،آدرین اگراست ازدواج میکنی؟
مرینت که اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود با صدایی لبریز از شوق گفت:اره
همه سوت و جیغ ها به هوا رفت
***
مرینت:آدرین تو مطمئنی ؟...صدمه ای نبینی ها
کت نوار:بابا این کارا تو استخون هامه عشق دلم الانم میخوام برم تو پاریس طبق ۵ ماه پیش یک سری بزنم و بیام توام با این وضعیت استرس نگیر که
خم شد و بوسه ای به شکم مرینت زد و ادامه داد:پسرمون اذیت میشه
مرینت:فقط نگرانتم
کت:این شغلمه بانوی من
مرینت:بزار منم بیام 🙏
کت با صدایی که رگه ی خنده داشت گفت:تو بیای که از هلو تبدیل به لولو میشی تازه تا در هم نیمتونی راه بری اونوقت میخوای از بالا پشت بوم ها بپری؟
مرینت از ماه پنجم تا حالا شده سوژه این بی مغز🙄
مرینت بالاخره کوتاه امد و گفت :باشه
بعد کت نوار زیر بازوی مرینت را گرفت و آروم روی تخت دارزش داد و خم شد بوسه ای به شکم و بعد به لب مرینت زد و گفت:مراقب خودتون باشید من زودی بر میگردم
مرینت هم صورت معشوقه اش را نوازش کرد و گفت:توام مراقب خودت باش عزیزم🙂
از وقتی که باهم ازدواج کردند زندگی عالی در کنار هم داشتند و به شهر پاریس با ابرقدرت هایی که داشتند سر میزدند و از همه جا باخبر بودند ...آنها خوشبخت ترین زوج رمانی بودند😂
****
واااااایییییییی دستم شکست ...من همیشه اینجوری تو نظرم بود و اوردمش تو رمان تک پارتی نوشتمش
بگید چطور بود 😘🙏
راستی یکی دوتا عکس دارم فعلا میزارم اینجا
والیپر مریکتی😘
😍😍😍
فعلا بای بای👋👋👋